ســــــــــــــــــلامی چو بوی خوش هیدروکربن های آروماتیکــــــــــــ
بر شما که همچون فلزات قلیایی الکترونهای وجودتان را
سخاوتمندانه به من بخشیدید و مستحکم ترین پیوند قلبی
را ایجاد کرده اید من از با شما بودن چیزی فراتر از
استوکیومتری زندگی و مولاریــته شادی ها آموختم.
امیدوارم محلول زندگیتان پیوسته موازنه شده و پیوند
خانوادگیتان یونی ترین پیوندها و بختتان همواره به
سفیدی سدیم کلرید و محلول زندگیتان از عشق و
محبت فراسیر شده باشد. با بیشترین درصد خلوص
دوستتان دارم و با بالاترین غلظت مولاری به
وبـــــــــــــــــلاگ من خوش آمدید!!!!!!!
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
صدای آبشار، صدای غربت مهدیست و دریا مشت فراق او را به سینه ساحل می كوبد و بلبل حدیث غیبت طولانیش را با سوز دل در گوش گلها نجوا می كند و زمین سالهاست كه به عشق قدمهای نازنین او سایه سنگین ما را تحمل می كند و دم نمی زند . خورشید هر روز برای عرض ادب به پابوسش می رود و افتخار ماه این است كه چراغ خلوت و تنها شاهد عشق بازی اوست، دامان خاك به خود می بالد آن هنگام كه میزبان مرواریدهای گرم چشمان نازنینش می گردد، مرواریدهایی كه نشانه اهل بیت عشق است و بوی فاطمه(س) و علی(ع) را دارد چرا كه امروز صدای ناله های فاطمه عزیز از حنجره فرزند دلبندش سكوت شب را می شكند و مظلومیت علی در دل سوخته و غیبت طولانی جگر گوشه اش هویداست. امروز یادگار حسین نه ازكربلا كه از تمام بلاد اسلامی و از تمام مناره های عالم صدای «هل من ناصر ینصرنی» سر می دهد و كسی پاسخش نمی گوید. امروز بند بند عالم هستی درد غربتش را فریاد می كند و هجرانش بر دوش طبیعت سنگینی می كند اما ما همچنان در آغوش دنیا خفته ایم و دل به زیبائیهای گذرایش خوش كرده ایم، وای بر ما كه در مستی خود هر صدایی را می شنویم، جز صدای غربت عشق و هرصحنه ای را می بینیم جز تصویر گل محمدی را كه درمیان خارهای غفلت مان اسیر گشته. به راستی چرا؟ چرا؟ من و تو، مهر ورود عشق ممنوع را بر سر در قلبهایمان آویخته ایم و مولا ی خویش را به فراموشی سپرده ایم. روزی چند بار به دنبال لبخند شیرین رضایتش كارهایمان را كنترل كرده ایم و چند بار برای ظهورش یا علی گفتیم و به سوی بی انتهای نور حركت كردیم. این پرده سیاه كه چشمانمان را نابینای محض كرده است كه كه غربتش را در جمع خویش نمی بینیم چیست؟ امروز او كجاست؟ او در این لحظه همین ساعت سر بر كدامین دیوار غربت گذاشته و لحظه لحظه های ظهور را انتظار می كشد و بر مظلومیت مظلومان عالم اشك می ریزد. آیا سر به زانوی مهر مادر نهاده و روی خاك های بقیع نشسته و راز می گوید یا در خرابه شام است و یا نه در كربلای معلی مسكن گزیده و شاید هم در محراب جدش به نماز ایستاده و شاید در همین چند قدمی من و شما است و در بارگاه شاه غریب، حدیث غربت خود را بازگو می كند. نمی دانم به راستی نمی دانم كجاست اما هركجا که هست به ما خیلی نزدیك است، همین چند قدمی ما، آنقد نزدیك كه اگر دل بر ترنم های زیبایش بسپاری آن را خواهی شنید گوش كن! گوش كن ما را به سوی شاهراه حقیقت می خواند. من و تو را می شناسد و با نام صدایمان می زند بیا، نه گوش سر كه گوش جان را بسپاریم و هر آن ندایش را لبیك گوییم و سالهای فراق را به لحظه های وصال نزدیك سازیم...